کد مطلب:33851 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141
تنگ است بر او هفت فلك (دیوان كبیر، غزل) یعنی اگر كسی در پیراهن من برود، احساس می كند كه چندان فربه شده است كه همه ی عالم بر او تنگ است. این تعبیر، مجازی نیست، بلكه حاكی از نوعی تجربه ی روحی عمیق و راستین است. مولوی در مثنوی داستان گناهكاری را نقل می كند كه در مخمصه ی عجیب و دشواری گرفتار آمده بود و در همان مخمصه برای نجات خود دعا كرد و از او رفع بلا شد. آن گناهكار در همان حین كه مزه ی شیرین استجابت را می چشید با خود می گفت: نام من در نامه ی پاكان نوشت آه كردم چون رسن شد آه من آن رسن بگرفتم و بیرون شدم در بن چاهی همی بودم زبون (مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 2313 -2310) [صفحه 409] آن رنجوری گنهكاری بود و این فربهی ناشی از اقبال و اجابت خداوند و باز بقول او: گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما خاك پاشی می كنی تو ای صنم در راه ما (دیوان كبیر، غزل 396) كسانی كه رنجورند و رو به رنجوری بیشتر دارند، خود را آنچنان كوچك می یابند كه گویی همه ی دنیا بر آنها هجوم می آورند و آنان را در هم می فشارند. در برابر، كسانی هستند كه از فرط فربهی جهان را در خود حل و هضم می كنند و برای خود جا می گشایند. احساس نخست از آن كسانی است كه در این عالم پرتاب شده و رها شده اند. و احساس دوم از آن كسانی است كه سرپرستی خداوند و تغذیه ی مستقیم از جانب وی را احساس می كنند. این گروه از دستان خداوند شرابی می نوشند و می خورند كه آنها را فربه می كند و جهان را بر ایشان تنگ می نماید، لذا جهان را به این معنا «زندان» می بینند، نه آنكه زندان می دانند. علمای اخلاق به ما می آموزند كه «جهان زندان است» این را بدانید! اما كسانی این علم را به واقع در مقام تحقق در وجود خود تجربه می كنند، یعنی خود را چندان چاق و فربه می یابند كه دنیا برایشان تنگی می كند. بنابراین نزد این كسان، «زندان بودن» این جهان فقط از آن رو نیست كه در پس این عالم، عالم فراخ تر دیگری است و بهشتی دارد كه لذائذ و شیرینی های این جهان در قیاس با آن خرد جلوه می كند و دنیا را به زندان مبدل می سازد. بلكه این انسانهای فربه، از فرط فربهی زندان بودن این عالم را می آزمایند و این روحهای بزرگ چه بسا در آن باغ بزرگ واپسین نیز در نگنجند و لذا آن باغ را هم زندان بیابند. [صفحه 410]
همچنین مولوی در این زمینه تعبیر بسیار زیبایی دارد كه در آثار عارفان دیگر نیامده است و قاعدتا باید برخاسته از تجربه های شخصی وی باشد. این تعبیر عبارتست از تعبیر «چاقی» و «فربهی». وی می گوید:
چون می رود او در پیرهنم
دوزخی بودم ببخشیدم بهشت
گشت آویزان رسن در چاه من
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در همه عالم نمی گنجم كنون
حد ما خودای برادر لایق پرگار نیست
خاك پاشی دو عالم پیش ما در كار نیست
صفحه 409، 410.